مهدیهادی
مهدی هادی امام ظاهر و باطن که هست
قائم آل محمد حجت پروردگار
آن به صورت غایب و حاضر به معنی نزد عقل
آن به ظاهر در نهان اما به باطن آشکار
طالب خون شهیدان به ناحق ریخته
مرهم دل¬های مجروحانِ از ماتم فِگار
ذوالفقار شاه مردان برکشد چون از نیام
خوش بر آرد از نهاد دشمنان خود دِمار
اختلاف جمله مذهبها برافتد از میان
جمله کشتیها به یک جا زین یَم آید بر کنار
تا برآید آفتاب دین ز ابر ارتیاب
تا شود در گرد کثرت عین وحدت آشکار
گردد از بس انتظام خلق در عهد خوشش
جمله عالم یکی شهر و در او یک شهریار
جلوه معشوق بر عاشق قیامت میکند
شیعه را قسمت بود در عهد او عمر دوبار
معنی رِجْعَت همین باشد به پیش شیعیان
گر مخالف منکر رجعت بود باکی مدار
از تشیع غیر عشق و عاشقی باور مکن
کی توان بیعشق کردن، اهل و مال و جان نثار
چون توان دیدن پس از مردن همان دیدار دوست
گر دلم فیاض جان زین مژده من معذور دار.
صاحب عالم
صاحب عالم, محمد بن حسن آن¬
که
علم علی دارد و کمال محمد
مهدی آخر زمان که همت وجودش
اَفعی اِفساد را خواصِّ زمرد
لطف تو چون فیض عشق نامتناهی
علم تو چون جود واجبی به در از حد
رأی تو میگفت شمع مجلس طورم
دست بر آورد آفتاب که اَشْهَد
بُرج اولیا
صد هزاران اولیا روی زمین
از خدا خواهند مهدی را یقین
یا الهی مهدی¬ای از غیب آر
تا جهان عدل گردد آشکار
مهدی هادی است تاج اتقیا
بهترین خلق, برج اولیا
ای تو هم پیدا و پنهان آمده
بنده عَطّارْتْ ثناخوان آمده
عطار نیشابوری
قطب زمان
مهدی شه قیوم حی دیّان دین دیموم حی
قطب زمان معصوم حی آن خالق نور و ظلم
این دور در بود وجود، او مرکز جود وجود
او اصل مقصود وجود، او وجه خلاق العدم
فعل و صفاتش در نما، فعل و صفات کبریا
اسماء ذات ذو العلاء، شد بهر او اسم و علم
تخم نبوت را ثمر بحر ولایت را گهر
وجه حقیقت را بصر دیر هویت را صنم
باز آمدم انور ثنا گیرم ز سر مدح رضا
آن جان جان اولیا سلطان فیاض النعم
آن بوالحسن فرد صَمَد موسی بن جعفر را ولد
کز نقش شیر آرد اسد چون بردهد فرمان بدم
جاری چو گشت از قدرتش نطقم کنون در حضرتش
از جان سرایم مِدْحَتش تا می¬توانم دم به دم
شاهیکه در ذات وصفتپاک است از وصف و سمت
هم از حدود وز جهت، هم از حدوث وز قدم
حق را ظهور بر حق او هم مظهر حق هم حق او
مصداق ذات مطلق او اندر عیان و در کِتَم
پیشوای اهل هدایت